سه سال و یک ماهگی تا سه سال و سه ماهگی راستین (3)
صبح زود از خواب بیدار شدیم و صبحونه خوردیم و کلوچه فومن خریدیم و از فومن خداحافظی کردیم و سفرمون رو ادامه دادیم . اول صبح حسابی شاد بودی و بازی های جالبی اختراع میکردی و غش غش می خندیدی یه جاهایی خطرناک هم میشد ولی انقدر شاد بودی که دلم نیومد ازت عکس نگیرم هرچند که حسابی هم مواظبت بودم ، وجودت برای من عزیزترین است دلبندم. ولی بابایی از ترس اینکه اتفاقی بیفته اینجوری شده بود اینبار مسیرمون به سمت لاهیجان و رشت و آستارا بود. از کنار جنگلهای گیسوم که رد شدیم انگار دیگه خود خود بهشت رو میدیدم برای همین از جاده وارد جنگل گیسوم شدیم تمام در...
نویسنده :
سارا
15:34